فرارو - امیر هاشمی‌مقدم؛ دیروز برای کاری به سفارت ایران در آنکارا رفته بودم. مرد پریشانی آمده بود و می‌گفت برادرش به همراه زن و بچه، دو سالی می‌شد درخواست پناهندگی داده و در ترکیه زندگی می‌کردند. چون روند بررسی پرونده‌اش به درازا کشید، شش ماه پیش زن و بچه را تنها گذاشت و به یکباره و غیرقانونی رهسپار غرب شد. اما هیچ خبری از او ندارند. اصلاً نمی‌دانند از خاک ترکیه بیرون شده یا نه. در این مدت هم زن و بچه‌اش بی‌تابی می‌کنند و هم مادر پیرش یک چشمش اشک و چشم دیگرش خون شده است.


در این مدت حضورم در ترکیه، به‌ویژه وقتی با قطار یا اتوبوس رفت و آمد می‌کنم، با افراد بسیاری روبرو شده‌ام که یا برای پناهندگی به ترکیه آمده‌اند و یا برای دیدن فرزندان‌شان که یک یا چند سال است در انتظار دریافت پناهندگی در ترکیه به سر می‌برند. بیشتر این افراد نه سوء سابقه سیاسی دارند و نه هیچ هنر یا دانشی که به درد کشورهای غربی بخورند. 


حتی شوربختانه بخشی‌شان افراد لمپنی هستند که همیشه نگرانم اینها اگر پناهندگی در کشورهای دیگر دریافت کنند، به‌عنوان یک نماینده جامعه ایران، چه چهره‌ای از ایرانیان نزد غربی‌ها به نمایش می‌گذارند؟ 


آیا چیزی فراتر از دختری که در کنسرت انریکه در کانادا خودش را به دست و پای او انداخت و انریکه حتی نمی‌توانست او را از پاهای خود جدا کند؛ و سپس در حضور ده‌ها هزار تماشاچی بیگانه، با افتخار فریاد می‌زد: «I’m Persian! I’m Persian!».


برخی از این افراد که به نظرشان «ایران دیگه جای زندگی کردن نیست»، نهایتاً پس از چند ترم مشروطی و با معدل ناپلئونی (آن هم به لطف اضافه نمراتی که از استادان برای فرار از اخراجی می‌گیرند)، یک مدرک از موسسه‌ای کوچک در فلان شهرک دریافت کرده‌اند و اکنون گمان می‌کنند قدر تخصص‌شان را در ادارات دولتی ایرانی نمی‌دانند و بنابراین باید از این مملکت بار کرد و رفت. 


همین است که وقتی پای‌شان به ترکیه باز می‌شود، چون هنر و دانشی ندارند که به درد کشوری بخورد، به قول خودشان به «یو ان» (UN) می‌روند و از سر بیچارگی و با حقارت تمام، یا خود را یک همجنسگرا معرفی می‌کنند یا مسلمان مسیحی‌شده‌ای که می‌خواهند اعدام‌شان کند.


وقتی با برخی‌شان صحبت می‌کنم و از دلایل درخواست پناهندگی می‌پرسم، با جملاتی مانند: «ایران دیگه جای زندگی نیست»، «توی این کشور تلف میشیم»، «جوونی‌مون از بین رفت» و... روبرو می‌شوم. جالب آنکه در میان موج پناهندگانی که از کشورهای سوریه، عراق و افغانستان به سوی غرب سرازیر شده‌اند، بسیاری از ایرانیان هم خود را جا داده‌اند. یعنی شرایط ایران با این کشورها قابل مقایسه است؟ 


قبول که برخی از شرایط زندگی در ایران دشوار است؛ همین که حتی نمی‌توانیم کنسرت‌های مجوزدار را که از سوی هر نهادی و به سلیقه هر مدیری لغو می‌شود ببینیم؛ همین که تماشای مسابقات فوتبال و حضور زنان در ورزشگاه منع می‌شود؛ همین که دوچرخه‌سواری برای زنان ممنوع است؛ همین که رنگ لباس هم به سلیقه برخی مسئولین است؛ و همین‌‌ که کلی از «همین‌ که»‌ها می‌توان برشمرد، نشان می‌دهد هنوز فاصله زیادی با آزادی‌های مدنی (که شوربختانه برخی از مسئولین تا این اصطلاح را می‌شوند تنها کشف حجاب در ذهن‌شان می‌آید) داریم. اما انصافاً شرایط آن چنان بد است که بخواهی چندین سال آوارگی و بلاتکلیفی در ترکیه را به جان بخری و آن گاه آیا بشود آیا نشود؟! 


شاید هم روزی خبرش را در روزنامه‌ها بخوانیم که «جوان پناهجوی ایرانی در حمام خانه‌اش در دنیزلی ترکیه خود را به دار آویخت»؛ «پناهجوی ایرانی در سوئد خود را به آتش کشید»؛ «پناهجوی ایرانی در یونان لب های خودش را دوخت»؛ «پناهجوی ایرانی در مرز ترکیه به دست گروگانگیران افتاد»؛ «جنازه پناهجوی ایرانی در میان غرق‌شدگان پیدا شد»؛ و پناهجویانی دیگر هم در انتظار عاقبت تلخ دیگری هستند.

منبع:fararu